آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
باغ سفید
شعر.علمی.طنز.پند
شنبه 31 فروردين 1392برچسب:شعر عاشقانه,شعر زیبا, عکس گل رز مشکی, عکس گل رز,باغ سفید,عکس زیبا,, :: 13:31 :: نويسنده : شادترین
یارم از من بی سبب رنجید و رفت... گریه را دید و بر من خندید و رفت... وقت رفتن دیگر از ماندن نگفت... قصه ی ناگفته را نشنید و رفت... تشنه بودم همچو دشتی پر عطش... مثل باران بر تنم بارید و رفت... گل فراوان بود از باغ من... غنچه ای نشکفته را برچید ورفت...
چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:شعر زیبا,شعر عاشقانه,شعر باران,شعر اشک در اور,زیباترین شعر,باغ سفی,عکس گل در باران,عکس زیبا, , :: 13:18 :: نويسنده : شادترین
ببار ای باران ببار که غم از دل رفتنی نیست... ببار ای باران که این تنهایی تمام شدنی نیست... آن لحظه های زیبـــــا تکرار شدنی نیست... ببار ای باران که شعرتلخ جدایی خواندنی نیست... غم تلخی که درسینه دارم تمام شدنی نیست...
به دفترهای خودسنجاق کردند،پر پروانه وسنجاقکی را؟
خــدا پر داد تا پـــرواز باشــد،گـــلویی داد تا آواز باشــد
خدا می خواست باغ آسمان ها،به روی ماهمیشه بازباشد
خدابال وپر وپروازشان داد،ولی مردم درون خود خزیدند خداهفت آسمان باز راساخت،ولی مردم قفس راآفریدند... زندگی دفتری از خاطره هاست یک نفر دردل شب یک نفر دردل خاک یک نفر همسفر سختی هاست عمرمان می گذرد ما همه همسفر و رهگذریم فقط خوبیهاست!
وای باران شیشه پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست lسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ. می پرد ،برق نگاهم تا دور وای باران پر مرغان نگاهم را شست خواب رویای فراموشی هاست خواب را دریابیم که در ان دولت خاموشی هاست من شکوفایی گلهای امیدم رادر رویاهایم می بینم و ندایی که به من می گوید گرچه شب تاریک است، می قوی دار ، سحر نزدیک است .
مگسی را کشتم
خسته ام زین همه تـــــکرار چرا می خندی؟
گشــــــته ام همــــدم دیوار چرا مــــی خندی؟ برنمـــــی آیــــد از آن کنــــج قـــــفس آوازی زده بر حنــــجره ی مــار چرا مـــــی خـندی؟ سوخت پروانه ی بیچاره ازآن خنده ی شمع رفــــته گل در بغل خــــار چرا مــــی خـندی؟ می کـند پوست این غنچه ی گل،سردیـه دی شــــده در برف گرفتار چرا مــــــی خنـــدی؟ رفــــت آن یار عزیز و نرسیـــــدم بــه وداع مـــــی زنم بر سر ودستار چرا می خــندی؟ زده شد بر لـب اندیشه ی من قفل ســـکوت دست از این قهقهه بردار چرا مـــی خندی؟
کاش مـــی شد سرزمین عــــشق را, در میان گام ها تقـسیم کرد...
کاش مــــی شد با نگاه شاپرک ,عــــشق را بر اسمان تفهیم کرد...
کاش مــــی شد بادوچشم عاطــــفه, قلب سرد اسمان را ناز کرد...
کاش می شد با پری ازبرگ یاس ,تا طلوع سرخ گل پرواز کرد...
کاش مــــی شد با نسیم شامگاه, برگ زرد یاس ها را رنگ کرد...
کاش مـــی شد با خزان قلــب ها, مثل دشمن عاشقانه جنگ کرد...
کاش می شد در سکوت دشت شب, ناله ی غمگین باران راشنید...
بعد دســـت قطره هایش را گرفــــت ,تا بهـــار ارزوها پر کشید...
کاش مـــی شد مثل یک حس لطیف, لابه لای اسمان پرنـور شد...
کاش مـــی شد چادر شب را کشید, از نقاب شوم ظلمت دور شد...
کاش مـــی شد در میان ژاله ها ,جرعه ای از مهربانی را چشید... در جواب خــوب ها جان هدیه داد, سختی و نامـهربانی را شنید...
ترکم مکن حتی برای یک روز
|
|||
|